دکتر سید علی جوادی
ادامه
حرف "ی"
---------------------------------------
يازيدن
دست دراز کردن ( فرهنگ عمید)
ينبوع
سرچشمه، منبع ( فرهنگ عمید)
یافوخ
ملاج (بحر الجواهر)
یبوست
خشکی ( المعجم الوسیط )
یرقان
تغيير فاحش رنگ بدن به زردي يا سياهي(دهخدا)
یقظه
بيداري(المعجم الوسیط)
حرف "و"
واهمه
قوه ای که معانی جزیی متعلق به محسوسات را ار نظر موافقت و عداوت و صداقت را درک می کند.
(خلاصة الحکمه) قوتی است حیوانرا که از چیزی محسوس ادراک کاری کند نا محسوس ( الاغراض الطبّیه)
وَج
بيخ درختي است (دهخدا)
وجع الفواد
درد شدید که بر فم معده عارض شود ( اکسیر اعظم)
وجه
صورت ( المعجم الوسیط )
وُجور
دارويي كه دردهان مريض يا طفل هنگام عجز آنها از خوردن ريخته مي شود. (ترجمه بحر الجواهر)
وحشي
جانب بیرونی بدن، در برابر اِنسی (غیاث الغات)
وَخس
شبيه به حالتي كه سوزن در بدن فرو مي رود. (دهخدا)
ورق
برگ(المعجم الوسیط)
وسخ
ريم، چرك، شوخ (دهخدا)
وسطي
مياني (دهخدا)
حرف "ه"
هرتال
نام هندی زرنیخ است (مخزن الادریه)
هلیله
کلمه فارسی است. معرب آن: اِهلیلج ثمر درختی است. سه نوع کابلی، زرد و سیاه دارد. (مخزن الادویه)
همّ
بستن دل به انجام کاری چه نیک و چه بد كربي است در انتظار وقوع مكروهي (دهخدا)
همچند
همان اندازه، برابر، به اندازه (دهخدا)
هوام
ج هامَّه- حشرات (دهخدا)
هيئت
صورت شي و شكل و حالت(المعجم الوسیط)
هيضه
اسهال ( فرهنگ عمید) اسهال همراه با استفراغ ( دانشنامه حکیم میسری) وبای انفرادی (شلیمر)
حرف "ن"
ناردين
سنبل رومي (بحر الجواهر)
نارمُشك
درختی است دارای برگهای دراز و باریک و گلهای سفید خوشبو، ناغیست هم گفته شده ( فرهنگ عمید)
ناصع
خالص- صاف و روشن (دهخدا)
ناگواريدن
گوارش نيافتن
نانخواه
لغت فارسی است و نیز به فارسی زنیان و به عربی کمون ملوکی گویند. (مخزن الادویه)
نباهت
هوشياري (المعجم الوسیط)
حرف "م"
ماء الجبن
آب پنير (بحر الجواهر)
مازو
اسم فارسی عفص است. ثمر درختی است شبیه به بلوط (مخزن الادویه)
ماسكه
نگاه دارنده (دهخدا)
مالح
شور (بحر الجواهر)
ماليخوليا
تغيير يافتن فكر از مجراي طبيعي به فساد و ترس در مزاج سوادوي ( ترجمه بحرالجواهر) وسواس سوداوی ( مفتاح الطب )
ماندگی
اعيا. بسيار است كه عارض مفاصل و عضلات گردد و به عرف آن را تعب نامند. (خلاصة الحکمه)
مانع
جلوگیری کننده ( المعجم الوسیط )
حرف "ل"
لاحق
صفت فاعلی ازلحق، رسنده، آنکه از پس آمده و اصل شود و آنچه از عقب به چیزی پیوندد. پيوسته، رسيده.(دهخدا)
لاذع
هرچه به كيفيت حارّه لطيفه نفوذ در اجزاء عضو نموده، تفرق اتصال در منافذ كثيره قريبه به هم احداث كند. (تحفه حكيم)
لُب
برگزيده هر چيز، مغز، هسته، اَسته ، خسته. (دهخدا)
لته
تکه پارچه کهنه ( فرهنگ عمید)
لَحق
لیسیدن (دهخدا)
لحمي
گوشتي (بحر الجواهر)
لحیه التیس
ریش بز (مخزن الادویه)
لَخلَخله
آنچه با مایعات در ظرفی کرده برهم زده بو کنند. (مخزن الادویه) معجونی است خوشبو، آمیخته از عطرهای مختلف که
جهت تقویت دماغ بکار برند ( فرهنگ اغراض طبی )
لذّاع
سوزاننده (خلاصةالحکمه)
لذع
سوختن آتش (خلاصةالحکمه)
لسان الحَمَل
بارهنگ گیاهی است برگش مشابه به زبان بره (مخزن الادویه) و (دهخدا)
لعابي
آن است كه چون او را در آب كنند از آن لعاب لزج حاصل شود چون خطمي (بحر الجواهر)
لهيب
زباله آتش. (دهخدا)
لوف
گياهي است كه در مصر بسيار رويد چون با شراب بياشامند محرك باه بود. (بحر الجواهر)
لون
رنگ(دهخدا)
لیثرغس
سر سام سرد (فرهنگ و مصطلحات طب سنتی ایران) آماس از بلغم عفوني در مجاري روح دماغي و گاهي در پرده ها
يا جرم مغز.(ترجمه بحر الجواهر )
الم
درد (المعجم الوسیط)
حرف "گ"
گران
ثقيل. درد ثقيل: دردي كه عضو را به سمت پايين مي كشد. (ترجمه حقايق اسرار طب)
گردكان
گردو (دهخدا)
گرده
كليه (دهخدا)
گردها
كليه ها (دهخدا)
گرماوه
گرمابه، حمام (دهخدا)
گزمازج
ثمر درخت گز (مخزن الادویه)
گلشكر
گلقند (دهخدا)
گلنار
گل انار صد برگ و هزاره؛ گل انار نر. (مخزن الادویه)
گوشک
لوزه (دهخدا)
حرف "ک"
كافشه
تخم كاجيره، گل رنگ، بَهرَم، كاغاله ، قرطم (دهخدا)
كَبَر
كورك- ثمر نباتي است خار دار و پرشاخ. در دوم گرم وخشك است. (مخزن الادويه)
کََبیکََج
گیاهی است مقرح و محکک که دارای اصناف بسیار با رنگ و گلهای متفاوت است (مخزن الادویه)
کتیرا
صمغ درختی است بسیار خاردار و خارهای آن بسیار تیز است. (مخزن الادویه)
كثيرالاخطار
پرخطر
كدشتن
گذشتن
کُراث
گندنا، تره ، تره فرنگی ( فرهنگ اغراض طبی )
كراثي
گندنايي (بحر الجواهر)
کرسنه
درختي كوچك كه دانه اش را گاو دانه خوانند و در غلاف است و گرد و اندازه نخود (دهخدا)
حرف "ق"
قابض
بند آور ( فرهنگ اغراض طبی ) آن است كه جمع كند اجزاي ظاهر عضو را مانند بهي. طعم قابض، بغايت سرد است و
اجزاي زبان بهم كشد و درشت گرداند. (مخزن الادویه)
قاسر
صفت فاعلی از قسر، به زور بر کاری دارنده (دهخدا)
قاقُله
نوعي از حبوبات است كه كوچك و بزرگ دارد. (بحر الجواهر) به فارسی هیل، از جمله افاویه عطریه است و ثمری هندی است و
دو نوع کبیر و صغیر دارد. (مخزن الادویه)
قامع
قاطع، برنده، شكننده، كوبنده (دهخدا)
قاني
سرخ رنگ، القنّ؛ خالص ( المعجم الوسيط )، سخت سرخ، بسيار سرخ، سرخ سير(دهخدا)
حرف "ف"
فاتر
ولرم (بحر الجواهر)
فاشرا
هو الهزار فشان و يقال هزار جشان (بحر الجواهر)
فالج
استرخاء عام براي نيمه بدن از سر تا پا (ترجمه بحر الجواهر)
فانيذ
نوعي از شكر قرمز رنگ ( ترجمه بحرالجواهر)
فتق
تفرق اتصال اجزا و دور شدن آنها، شكافتن ( ترجمه بحرالجواهر)
فتور
سستی ، ضعف (دهخدا)