حرف "ف"
---------------------------------------
فاتر | ولرم (بحر الجواهر) |
فاشرا | هو الهزار فشان و يقال هزار جشان (بحر الجواهر) |
فالج | استرخاء عام براي نيمه بدن از سر تا پا (ترجمه بحر الجواهر) |
فانيذ | نوعي از شكر قرمز رنگ ( ترجمه بحرالجواهر) |
فتق | تفرق اتصال اجزا و دور شدن آنها، شكافتن ( ترجمه بحرالجواهر) |
فتور | سستی ، ضعف (دهخدا) |
فراسیون | گندنای کوهی است گیاهی است مفتح که سده های جگر و سپرز را بگشاید و بیماری یرقان را منفعت کند (دهخدا) |
فراش | جمعِ فراشه به معنی پروانه (فرهنگ و مصطلحات طب سنتی ایران)، در این متن به معنی پایین |
فرزجه | شیافی که مخصوص فَرج باشد.( فرهنگ اغراض طبی ) |
فرفيون | صمغ ماذريون. (ترجمه بحر الجواهر) |
فرفیون | لبن دو نوع نبات می باشد یکی شبیه به نبات کاهو و دوم برگ آن سیاه و شاخها ی آن مفروش بر روی زمین (مخزن الادویه) |
فزع | ترسيدن، فرياد خواستن، بيدار شدن. (دهخدا) |
فُستُق | پسته (مخزن الادویه) |
فصد | رگ زدن، تفرق اتصال ارادی واقع در عروق با تيغ براي درمان (ترجمه بحر الجواهر). استفراغي است كلي كه مستخرج مي گردد از آن اخلاط اربعه به طريق تفرق اتصال عروقي حاصل از نيشتر.(خلاصةالحکمه) |
فَضَلات | آنچه از بدن خارج گردد. (جمع فضله) (خلاصه الحکمه) فضله: افزون آمده از چیزی (بحر الجواهر) |
معدیه | مُعَدّ : آماده و مهیا کرده شده مَعِد یا مِعَد : جمع معده مَعد: سطبر و آگنده (دهخدا) |
فُطر | به فارسی سماروغ، نباتی است که در زمین های نمناک می روید و ماکول آن را به فارسی قارچ می گویند (مخزن الادویه) |
فُطر اَسالیون | کرفس کوهی (اغراض الطبّیه)، بزر کرفس کوهی (بحرالجواهر) |
فطن | زیرک ، با هوش ( فرهنگ فارسی معین ) |
فُقاح | اسم جنس شکوفه هاست به عربی (مخزن الادویه). شكوفه گياه هرچه باشد. (دهخدا) |
فقاح اذخر | شکوفه اذخر است؛ اذخر نباتی است. (مخزن الادویه)؛ گزنه دشتی ( فرهنگ اغراض طبی ) |
فكره | قوه ای که در صور محسوسه و معانی آنها به ترکیب و تفضیل تصرف می نماید. قوه اي كه در صور محسوسه و معاني آنها به تركيب و تفصيل تصرف مي نمايد. (خلاصة الحکمه) |
فلنجمشك، فرنجمشك | فرنجمشك ، ميخك بستاني ( ترجمه بحرالجواهر) |
فم | دهان (بحر الجواهر) |
فواق | سكسكه (دهخدا) |
فواكه | جمع فاكهه ؛ ميوه ها (بحر الجواهر) جمع فاکهه به معنی میوه (المنجد الطّلاب) |
فوفل | ثمر درختی است. (مخزن الادویه) |
فولو | به يوناني حنظل است. (دهخدا) |
فوهات | جمع فوه به معنی دهانه، اول هر چیزی (دهخدا) |